بستم چو پیمانی، پیمانه ز پیمانی
داده است پیام من برهمدل پیمانه
نوشیم ز پیمانه خون دل تاکستان
من از طرف دیگر، او از لب پیمانه
دور لب پیمانه دستی نرساند او
لب های چو یاقوتش بوسد لب پیمانه
من بوسه به پیمانه جای لب یاقوتی
شاید که، ببوسم من با لب، لب پیمانه
سرخی شفق را ببین پیمانه به دست آمد
چون دید لب یارم، رنگی چو سیه دانه
خورشید چو ظاهر شد، سقف فلکی بشکافت
با دیدن یار من، برگشت به ویرانه
در دست من و یارم، چرخیده جم وجامی
جامی که، ز پیمانه است پیمانه به پیمانه
داده است پیام من برهمدل پیمانه
نوشیم ز پیمانه خون دل تاکستان
من از طرف دیگر، او از لب پیمانه
دور لب پیمانه دستی نرساند او
لب های چو یاقوتش بوسد لب پیمانه
من بوسه به پیمانه جای لب یاقوتی
شاید که، ببوسم من با لب، لب پیمانه
سرخی شفق را ببین پیمانه به دست آمد
چون دید لب یارم، رنگی چو سیه دانه
خورشید چو ظاهر شد، سقف فلکی بشکافت
با دیدن یار من، برگشت به ویرانه
در دست من و یارم، چرخیده جم وجامی
جامی که، ز پیمانه است پیمانه به پیمانه
اسکنبیل

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen