Sonntag, 23. September 2007

درویشم و درویشم
با بال و پر وخویشم
هفتاد و دو ملت را
در نزد خدا پیشم
افتاده به جان من
ساقی، می و ساغر
آهنگ خدا دارم
برگشته ام از کیش ام
شاید که، تو می بایست
داد من مسکین را
از کون ومکان گیری
در ساحل غم ریشم
ای دادرس خوبان
خوبان جهان آرام
ساحل تو به من بنما
دستی به سر کیش ام

کیش ام = مات، درجا مانده ، بدون راه پیش و پس

اسکنبیل

Freitag, 14. September 2007

زآسمانی پر از ستاره وماه
سمت ایران ما امیدی نیست
گرد وخاک ستاره های دگر
روی ایران ما سپیدی نیست
آرزوی هزار ساله ما
زیر دود سیاه بغض آلود
گشته مدفون به دل نویدی نیست
سایه های کفن نمای فلک
برتن و قامت وطن پیداست
می زنم بوسه بر هوای وطن
جای پایی که، بال پرواز است
در بلندای آسمان وطن
داد ایران چو داد سرباز است
در دلش قطره ها چو دریایند
روی بامش غبار ننشیند
آسمانش پر از ستاره وماه
سنگ هایش چون سنگ خارایند
کس نداند پگاه چون زاید
به نسیمی ویا گلی ساده
عطر آغوش او بهارکی آید
اسکنبیل
تو خودت دامن عشقی
به پهنای تمامی فلک
آنکه، چشمش بسته است
در فراموشی دل گمشده است
باز هم ترس ز چشمان تو دارد
که، در آن نورحقیقت یاب است


اسکنبیل
تو دریای عشقی که، پوچی نداری
تو فریاد راهی که، پوچی ندانی
اگر تشنه عشق هستی! توهستی
سکوت فلک را که، پوچی ندانی


اسکنبیل
هر کجا باشی دلم همراه تو ست
گر نباشی همرهش در راه توست
من سر سودا ندارم با دلم
در کجا گویم که، دل گمراه توست


اسکنبیل
هموطن ناله نکن
تا به سیاهی نکشیم
خستگی از تن خود دور
تباهی نکشیم
من که، از کنج قفس
چشم به در دوخته ام
تو که، آزاد و رهایی
به پناهی نکشیم
موج گرداب به مرداب فرو رفته که، ما
گر پراکنده شویم لیک، صباحی نکشیم
من مرادی ز قفس کی طلبم ؟ خود دانی
تو مرادت ز قفس بود لواحی نکشیم
شب هجران سپر روز بلای خورشید
به در آید که، من وتو به تباهی نکشیم
گر که، از دست دهیم وقت طلا را باری
همدلی را چه، دگر بار به زاهی نکشیم
مرغ بستان نتواند که، به خواب شب خویش
نغمه ای را بسراید که، به کاهی نکشیم
سفری گر به هواخواهی دل از راهی
خوش خیالی که، زمانی به گناهی نکشیم

اسکنبیل
پریدی چون کبوتر
کجا رفتی تو مادر؟
شوم آروم کنارت
ندارم جایی دیگر
کجا رفتی تو مادر؟
چرا تنهایم گذاشتی؟
مرا با خود نبردی
به اون دنیای دیگر
نمی بینم تو دنیا
که، گیرم انس با او
پریدی چون کبوتر
کجا رفتی تو مادر؟

اسکنبیل