Freitag, 30. November 2007

باور نمی کنم که، ترا خواب دیده ام
!!!از آنچه گفته اند که، باور نمی کنم
موجی شدی و زدی مشت بر دلم
درد آشنا نبودی ... که، باورنمی کنم
طوفان شدی و سنگ به چشمم زدی به عمد
من کور بی عصا رها ... که، باور نمی کنم
بانگ هزار قصه بخواندی از این و آن
دیوانه تر ز دیو تو بودی و باور نمی کنم
زهرم خوراندی و جگرم را بسوختی
یک ذره آب ندادی که، باورنمی کنم
رفتی به می فروش بگفتی تو راز ما
پیمان آن پیاله شکستی و باور نمی کنم
کمتر دروغ گوی و آنچه مرا گفته ای رقیب
بس کن فریفتن، این همه باور نمی کنم


اسکنبیل

Dienstag, 27. November 2007

این همان عشق است رو در روی من
توتیای خاک او شد کوی من
جان اگر باقی بماند در بدن
پیشکش باشد به او ازسوی من
هر وجب از خاک او گلزار هست
بارش سنگش ببارد روی من
من کجا و تربت یاران کجا
کوه غم در غربت آمد سوی من
روشنی گر آشتی آرد به بار
کورسویی بایدش از خوی من
این نفس را گر شمار زندگی است
در خراباتی، ندانی چون من
من به یاد نام و خاکش زنده ام
نام و خاکش زنده باد از سوی من


اسکنبیل

Freitag, 23. November 2007

سنگی ز کهکشان
سنگم در آسمان
در آسمان کبود همیشگی
هرگز نگشته روشن روشن
در هر کرانه ای
همراه کاروان
خاموش و بی زبان
تُنگ بلور خاک نشان
من را فریفت
با سرعتی چنان
تا خواستم به سویش شوم روان
آتش گرفتم و روشن شد آسمان
من سوختم
نماند از وجود من
چیزی در این مکان
آن لحظه دیده اند مرا
مردمی غریب
نوری که، سنگ بود و
از آسمان روان
انگشت های مردم بی جان
شد سوی نور
کابوس عاشقان
از من نماند نشان
در بین این و آن
آنها نظاره گرسنگ بی زبان
در آسمان کبود
رسید موسم خزان
مور و سمور، به فکر!
که، پیوسته، بی امان
در پستوی زمان
آب و غذا
برای مبادای
باوگان
من ها به خواب فرو رفته
تا بگذرد زمان
به سود کپرکُشان
در آسمان کبود همیشگی
خاموش و
سر به زیر
چونانکه، آن چنان

اسکنبیل

Montag, 19. November 2007

نه بی باران
نه بی دادم
نه بی ساحل
نه دلشادم
اگر ایرانیم
در هر کجای
این جهان
باید
به خاک کورش فاتح
کنم سجده
که، بی نامش
ندارد نام ایران
هیچ بنیادم
اگر ایران شد ایران
بدون نام کورش
می شود ویران
اگر رویش
به ویرانی است
کنون باید
سرآغازی شود
ویرانه ایران


اسکنبیل

Freitag, 16. November 2007

هربهاری را خزانی در پی است
هر خزانی را بهاری در طی است
گل اگر گلزار می سازد چه باک
هم بهار و هم خزانش در نی است
تو سرود خود بخوان از نای نی
سنبل نی را چو دُردی درمی است
هرگلی را که، به بویی خاطره است
خاطرات زایش گل در کِی است
باز کن چشمان ناز زندگی
تا ببینی زندگانی در پی است
شادیت را همسفر کن با دلت
دل به شادی ده که، شادی در می است


اسکنبیل

Mittwoch, 14. November 2007

روز آزادی دل رسیده و
می خواد قفس رو بشکنه
سینه رو پاره کنه
مثل لک لک سفید
بره اون دورای دور
شاخه های خشک باد شکسته رو
پشت بوم خونه ای
یا روی دودکش قدیم
یه جای نا آشنا
بذاره
لونه کنه
بگه
اینجا وطنه
دل دیگه دوست نداره
توی قفس خون بخوره
دل دیگه دوست نداره
با تن رنجور خودش خون بخوره
داره خود رو می زنه
به آب وآتیش
که، بیرون از این قفس
بگیره یه هم نفس
خونه جدیده شو
رو پشت بومی
یا رو دودکش قدیم
یه جایی که، آشنایه
بسازه


اسکنبیل
تو به مسجد روی ومن سوی میخانه روم
تو به خلوت روی و من سوی گلخانه روم
زیر لب ورد چو خوانی بد مردم خواهی
گرم گردم زشراب و سوی کاشانه روم
گر به منبر بروی، گریه ز مردم خواهی
من اگرمست شوم منزل جانانه روم

اسکنبیل
بر در و دیوار خانه می نویسم
چون ندارم کاغذی در دست
یا هر چیزی که، بنویسد
همین حالا
سخن های به جا مانده
به کنج دل
به دنبال
بهانه
من سخن بسیار دارم
تا که، برحال تنهایم
بیارایم
کسی را هم مسیر خود نمی بینم
همه رفتند سوی منزل دیگر
هوا خالی ز هر اسمی
دو دستانم به کار افتاد
که، نا گه
بر وجود
خویش همگن شد
دو تا قوطی رنگ
در گوشه ای از تک اطاقم
در کنار هم
به خاموشی
کنار هم
به نجوایی
مرا خواندند
من تنها
بدون هیچ کس
دستان خود را
در میان رنگ ها فرو کردم
یکی قرمز
به رنگ خون من
یکی هم رنگ مظلومیتم
مانند رنگ سبز
یعنی که، سبز
که، با دستان خود
بر در و دیوار اطاقم
نقشه حرکت به سوی
نور وآینده
نوشتم
نقطه حرکت
شروع من
به سوی عشق و آینده است
به رنگ سبز تزریقی ز خون کردم
چراغ چشم من
چشمک زنان
پارو به دستم داد
تا از امواج ترس و نا امیدی
سوی ساحل
ساحلی آرام
نا آرامی خود را
ز چشمانم
برون کردم
به دنبال گل
نشکفته
این زندگی
دیگر نمی گردم

اسکنبیل

Samstag, 10. November 2007

ای تو جانم
پاره جان من
تو همه دارایی و نان منی
گر نباشی در میان سفره ام
نگذرد این عمر، ایمان منی
گر زمستان یخ به بار آرد ولی
فصل گل زاید که، مهمان منی
تلخی آن روزگاران پوچ شد
دل قوی کن ای که، جانان منی


اسکنبیل

Freitag, 9. November 2007

از روح من خبری نیست سال ها
او رفته تا به عرش خدا را کند سووال
ذرات نور تو
به سیه چال های دور
به چه سان کور سو زنند


اسکنبیل

Donnerstag, 8. November 2007

رقص پروانه های مرده زعشق
گوشه های خیال و ذهنم را
رنگ بیهودگی بپاشیدند
ناخن این هزارپای دلم
همدلی را چو پرده ایی از نی
قامت ذهن من تراشیدند
بوی نای از صدای آوازش
شهر بیهودگی نشد خاموش
کهکشانی زهم بپاشیدند
جنگل ذهن من بسوخت چو آب
تک درختی به جای ماند به خواب
کوره ذوب مهر را دمی دیدند
گره بادی که، تندر یاد است
یاد یادم به یاد آن یاد است
مرز آن خاطرات را خراشیدند
ما نه فرزند آن زمان کهن
نه به امروز می شویم کهن
بی زمان جان من خراشیدند

اسکنبیل

Samstag, 3. November 2007

جوانان وطن در بستری ازخار
و یا برسینه دیوار
میان گرگ های تیزدندان سیه کردار
گلوها بر طناب دار
ندارد آشیانه یک کمی دیوار
و یا سقفی به هر مقدار
که آرامش دهد این بستر و بیمار
...
نمی دانم چرا ایران شده غمبار
چرا این مردمان نیک در پندار
فتاده درکُنام روبه مکار
نماد ملی ما زیر این آوار
شده درگیر این بدکار
نمودی یا نموداری نشد بیدار
نه آرامش نه یک دادار
که، گیرد انتقام خون آنان را از این کفتار
که، نفرین بر سیه کاران بی مقدار
به پا خیزیم
به پا خیزیم از این بدتر نخواهد شد سیه روزی
از این بدتر نخواهد شد غم اندوزی
به دست خود برافرازیم پرچم را
به دست خود براندازیم این غم را
همین بیگانگان برما روا کردند ماتم را
نباید سر فرود آریم این کم را
به خود آییم و بوسیم دست همدم را
بسازیم و به ساز آریم آدم را
که، ایران خود جهان گردد به این زودی

اسکنبیل

Donnerstag, 1. November 2007

رنگ سپید هم
همراه قاصدک
به سویی رمیده است
نقاش چیره دست
با رنگ های زمانه
نقاشی زمانه را
با رنگ سبز
پرواز می دهد
سرمای سرد و خشک
در پیشواز بهاران
با رنگ دیگری
آماده جوانی نموده است

اسکنبیل
زدشت لاله خیز و دره های پرطراوت
ز امواج خروشان هزاران رود و دریا
ز جنگل های انبوه پر از خار ودرخت و گل
به سر بالای تک تاز پر از سنگ و مه ومهتاب
به آنجایی که، گویی نیست بالاتر زمین یا گلی
به دنبال نشانی از وطن ایران و ایرانی
به دنبال همه آوارگان گشته سرگردان
در این کون مکان یا جای کور بی سر و سامان
به هر جا که، نشانی از شماها بوده است
نشانی های ایرانی ز دست رفته
همه با دیگران گردیده اند یکسر ... یکی
گویا که، ایران را برای دور از کف داده و
دیگر امیدی یا نویدی از وطن بر جایگاه
این فلک باقی نمی بینند
و یا مام وطن ز کف رفته
چرا چون ما مسلمانیم

اسکنبیل
میگن پوزیتیو
میگن نگاتیو
حالیش نمیشه
کیه پوزیتیو
چیه نگاتیو
میرم خیابون
چشام پوزیتیو
دلم نگاتیو
نگاش می کنم
چشاش نگاتیو
دلش پوزیتیو
میخوام پز بدم
بشم پوزیتیو
میخوام پز ندم
میشم نگاتیو
جیبم پول باشه
میشم پوزیتیو
دلم خون باشه
میشم نگاتیو
کجا میشه رفت
نشم نگاتیو
با هام راه میره
میگه پوزیتیو
باهاش راه میام
میشم نگاتیو
آینده من
شده نگاتیو
پس پس رفتنم
شده پوزیتیو
شده صبر من
کمی پوزیتیو
کمی فکرکنم
میشم نگاتیو
حالیش نمیشه
چیه پوزیتیو
چیه نگاتیو
شما چی میگین
شدم نگاتیو؟

اسکنبیل