باور نمی کنم که، ترا خواب دیده ام
!!!از آنچه گفته اند که، باور نمی کنم
!!!از آنچه گفته اند که، باور نمی کنم
موجی شدی و زدی مشت بر دلم
درد آشنا نبودی ... که، باورنمی کنم
طوفان شدی و سنگ به چشمم زدی به عمد
من کور بی عصا رها ... که، باور نمی کنم
بانگ هزار قصه بخواندی از این و آن
دیوانه تر ز دیو تو بودی و باور نمی کنم
زهرم خوراندی و جگرم را بسوختی
یک ذره آب ندادی که، باورنمی کنم
رفتی به می فروش بگفتی تو راز ما
پیمان آن پیاله شکستی و باور نمی کنم
کمتر دروغ گوی و آنچه مرا گفته ای رقیب
بس کن فریفتن، این همه باور نمی کنم
درد آشنا نبودی ... که، باورنمی کنم
طوفان شدی و سنگ به چشمم زدی به عمد
من کور بی عصا رها ... که، باور نمی کنم
بانگ هزار قصه بخواندی از این و آن
دیوانه تر ز دیو تو بودی و باور نمی کنم
زهرم خوراندی و جگرم را بسوختی
یک ذره آب ندادی که، باورنمی کنم
رفتی به می فروش بگفتی تو راز ما
پیمان آن پیاله شکستی و باور نمی کنم
کمتر دروغ گوی و آنچه مرا گفته ای رقیب
بس کن فریفتن، این همه باور نمی کنم
اسکنبیل