Dienstag, 31. Juli 2007

بستند دهان ها را
کندند زبان ها را
چشمان هزاران را
از کنده درآوردند
با نام خدا و دین
دستان جوان ها را
بستند به زور و زر
بازوی دلیران را
کردند به مکرشرشر
تفسیر برآوردند
با نام خدا ودین
افکار پریشان را
کردند خرافاتی
بس آیه محدث گفت
با حیله چو جادوگر
این را به همه گفتند
با نام خدا ودین
بی چاره تهی دستان
افتاده به چاه دین
پوسیده طناب چاه
رفتند به سر تا خین
لعنت به تو ای سرگین
با نام خدا ودین
تو زاده هندویی
رحمت نه، که زالویی
تخم سگ و جادویی
کفتار زمان گویی
با نام خدا ودین

اسکنبیل

Freitag, 27. Juli 2007


سازهای شکسته ما را
دنیای خسته ما را
آب های نشسته ما را
سایه شوم گشته است همدم
سرسودایی جهانم کو
سوته دلان بی زبانم کو
افت و خیز سپاه جانم کو
از ازل داغ گشته است همدم
کو راهی که، او نشانم داد
گردش نور در شبی تاریک
جغد آورد نامه اول
ملخ و موش خورده است همدم
گر بهاری به پای دشت افتد
دامن کوه سر به سر افتد
خسته از خواب صد هزار گفتن
گفته ها را نه گفته است همدم
دیو دیوان ز اشتران عرب
حمله کرده است بر نشاط وطرب
گریه روضه خوان ز لهو و لعب
پس خرافات گفته است همدم

اسکنبیل

Sonntag, 1. Juli 2007

ارغوان من چرا چون چوب خشکی
کی به سر می آیدت ایام خشکی
کو جوانه تا ببینم گل به رویت
خشکی ات خشکم کند چون چوب خشکی
ماه هاست برگ و پرت پرواز کرده
هرکدام از یک طرف همراز کرده
تا ترا خشک و خموری سر بگیرد
ساز کن گل بر سرت از چوب خشکی
ریشه هایت آب باید بر بگیرند
تا رسانند برتو آن آواز هستی
غنچه هایت را به جان عشق و مستی
کر کند آن گوش گیتی چون تو خشکی
بلبلان آواز بر تک شاخه هایت
قمری دل خسته هم محو نگاهت
بر سریرشاخه خشکت کلاهت
گشته غرق خون کمی رنگ نگاهت
طعم شیرینی دهی حیف است بخشکی
جمله اوصاف تو آید روز نوروز
روز نو در سال نو گویند نوروز
تو نداری این بهاران مثل هر روز
گلشن آن شاخسارت راز خشکی
تاج شاهی میزنی برچوب خشکی

اسکنبیل