سازهای شکسته ما را
دنیای خسته ما را
آب های نشسته ما را
سایه شوم گشته است همدم
سرسودایی جهانم کو
سوته دلان بی زبانم کو
افت و خیز سپاه جانم کو
از ازل داغ گشته است همدم
کو راهی که، او نشانم داد
گردش نور در شبی تاریک
جغد آورد نامه اول
ملخ و موش خورده است همدم
گر بهاری به پای دشت افتد
دامن کوه سر به سر افتد
خسته از خواب صد هزار گفتن
گفته ها را نه گفته است همدم
دیو دیوان ز اشتران عرب
حمله کرده است بر نشاط وطرب
گریه روضه خوان ز لهو و لعب
پس خرافات گفته است همدم
اسکنبیل

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen