Mittwoch, 27. Februar 2008

کوه سبلان برخیز
این خواب تو بهر چیست
آزادگی و قامت تو
گشته خمور
،همچو عرب های بیابانی که
خم گشته به سوی
اعراب
کوه سبلان برخیز
از خواب خماری
که، دماوند و دنا
چشم به آن قامت
پرغیرت و رعنای تو
انداخته اند
آنجا که، قدمگاهت
بر دشت مغان کوبد
بیدار شوند مردم
با غیرت آن خطه
و بیدار کنند
سایر مردم را
کوه سبلان برخیز
تفتا ن ستمدیده
دود آمده از مغزش
تفتا ن و بیابانش
چشمند به سوی تو
از پای دماوند و دنا و الوند
لاله به خون غلطد
گرغرش تو خیزد
برظالم و مکاران
جانی به تن جانان
پاینده شود ایران
کوه سبلان برخیز

اسکنبیل

Sonntag, 24. Februar 2008

ای کاروان گمشده در سوگ صحرا گریه کن
از خاموشی سوت و کور از ناله ما گریه کن
هر دانه شن در کویر گشته جدا ازمادرش
آن مادر سنگی کجاست؟ بر مادر و ما گریه کن
آن عهد را بشکسته اند تا ما چو خاکستر شویم
همراه باد پرخروش با ناله ما گریه کن
آواره ای، چون دانه ای با پشت پای این و آن
در جای جای این جهان برسازش ما گریه کن
دستی ندارد ذره ای، هر ذره ی افتاده ای
افتاده ای در زیر پای، از ریزش ما گریه کن
آن آفتاب بخت ما، سوزانده در صحرای دل
ای کاروان گمشده، برمام ایران گریه کن


اسکنبیل

Samstag, 16. Februar 2008

لاله ما گردگرگون شد چه باک
کاسه ما گر پر از خون شد چه باک
لاله خون خود خورد از روزگار
بوستان لاله در خون شد چه باک
در صدف گر مانده مروارید ما
در و مروارید ما خون شد چه باک
سمبل آزادگی شد سروناز
تاروپود سرو از خون شد چه باک
چشم، دریایی ز اشک حسرت است
حسرت آزادگی خون شد چه باک
گر نفس ها مان به سوی نوربود
در قفس زندانی خون شد چه باک
لاله های ما اگر پرپر شدند
هر پرآن لاله مجنون شد چه باک
بستن این دفتر آزادگی
آرزوی جهل در خون شد چه باک


اسکنبیل

Dienstag, 12. Februar 2008

مسجد خراب گشته ومیخانه پایدار
ادیان سراب بوده و بتخانه آشکار
گرمای یخ به فرصت ذوبش کند ظهور
در آسمان فکر شراب است برقرار
مردان مسجدی همه در خواب غفلتند
مستان به میکده هستند باور یار
مسجد مکان زمزمه هایی ز آخرت
میخانه را گناه نباشد به روزگار
مستی و راستی که، ره راست سرمد است
مسجد در اندرون شده پر از گناه کار
میخانه دایره راست قامتان خوش
خوش تر از آن که، مست به درگاه کردگار
با راستی خدای را بپرستی نه با گناه
پروردگار یاور مستان روزگار
محراب را درون خم می شناختم
محراب مسجدی شده پر از ریا به بار
ما راغم خم است به محراب می فروش
جنت پر از شراب ناب به همراه یار یار
خرم دلی که، روی به مسجد نرفته است
دلدادگان می به تماشای کردگار

اسکنبیل

Sonntag, 10. Februar 2008

آتش گرفته دل
دیوانه گشته دل
از دوری وطن
ویرانه گشته دل
گردون نمی کشد
با رغم فراق
با خاطرات خود
بیگانه گشته دل
شیدای بیکران
رسوای این جهان
از ساز بی زبان
خونابه گشته دل
دادی نمی رسد
بر دادخواه دل
کر گشته گوش دل
افسانه گشته دل
گل های باغ دل
خشکیده در قفس
در جوی خون روان
میخانه گشته دل
سوزد از آن نگاه
دل های بی پناه
بشکسته بال ها
درمانده گشته دل
دزدانه می روم
بر بام خانه ام
گشته خرابه ای
کاشانه گشته دل
راز دلم تویی
خاکت سرم کنم
در قلب من بمان
دردانه گشته دل
ساقی نمی کُشد
مردان مست را
مستانه پر کشم
پروانه گشته دل
گاهی در اندرون
شوری است در سرم
افتاده در رهش
شب نامه گشته دل
کوتاهی حدیث
جان آورد به لب
جانم به آن حدیث
بتخانه گشته دل
اسکنبیل

Freitag, 8. Februar 2008

گام های مورچه ها را
از درون چشمه شب
می شمارم
سنگ قبر موریانه
برجبین عشق و هستی
حک شده
با میخ مستی
گفتمانش را نمی فهمد
که، از دیوار تاریخ
هر کسی بالا رود
شمشیر افکارش
که، آغشته به تاریخ است
در دروازه ایام
بر سنجاقکی آویز می بیند
که، آزاری به تاریخ است
و دردی بدتر از آزار تاریخ
انکارتاریخ است


اسکنبیل

Montag, 4. Februar 2008

خندان و بی خزان
اینجا که، میکده است
در اوج خنده است
ارواح دور هم
جمعند دور هم
در دست هر کدام
جامی پر از شراب
روح بزرگ تر
ساقی ارواح گشته است
با رقص های او
بشکفت جام می
پیمانه چو نی
پرتر ز استخوان
ارواح مست مست
رقصان ز باده ها
از ماه و سال دی
انگشت بر دهان
سرکش ز آسمان
مانده در این زمان


اسکنبیل

Samstag, 2. Februar 2008

آن قدح زمان منم
در قدح مکان تویی
گر که، بنوشی از قدح
بسته در این مکان منم
بگذر از این سراب دل
گریه این خراب دل
دور ز خاک و آب و گل
ساقی عاشقان منم
لاله رخی چو آفتاب
خوش تر از این شراب ناب
رو به هوای آفتاب
منتظر شبان منم
دست به دست دل دهم
عطر تو را به هل دهم
خسته اگر شدی ز گل
روای بی زبان منم
تیره شده نگاه تو
سکوت قبله گاه تو
چشم همه به راه تو
قوس زه کمان منم
بسته در این مکان منم
ساقی عاشقان منم
منتظر شبان منم
روای بی زبان منم
قوس زه کمان منم


اسکنبیل