Samstag, 1. März 2008

صبحدم مست و خراب
روی انگشتان دستم
می کشم نقش کتاب
روی دستانم نفس بند است
نفس هایم به زور تیغ
در بند است
سرانگشتم به مغزم
پتک می کوبد
که، درسر
بازیچه آهنگ است
گر به بال آن
کبوتر فکر
می رود تیری نشانه
تا ز پرواز بلندش
روی دستانی ببندد
نقش خون از موج
از بازیچه ی آهنگ
در پرواز پر آونگ
از کتاب زندگی آن کبوتر
بوی خون گردد به رنگ
باغبان در حال گلکاری
نشان قطره ی خون جست
تا که، جای هر یکی
از لکه های خون
بکارد لاله سرخی
و پرهای کبوتر را
که، خون آلود می بودند
بنویسد
که، جای خون نویسی
بر هزاران
لوح سنگی
نام ایران را
که، نام مام میهن
بر طناب دار
آونگ است
و خون های کبوتر
زیر رگبار
سیه روزان مزدور عرب
هر لحظه
به صد رنگ است
کجا باید نویسم
نام ایران را
...که، تنهایم
اسکنبیل

Keine Kommentare: