در و دروازه های شهر قشنگ
گشته باریک همچو کوچه تنگ
در گذشته تمامی مردم
در کنار گلای رنگارنگ
می نشستند وشاد می گفتند
خنده ازدل به لب به یک آهنگ
حال هر کس کناره می جوید
بهر راز و نیاز از دل تنگ
هیچکس همنشین نمی خواهد
تا بگوید ز راز دل یک رنگ
همه با هم غریب و تناهیند
روز وشب با لگام خود درجنگ
به کجا جهان رسد دادی
که، خدا باورش شود این چنگ
گر کسی باوری به دل دارد
در تماشای روح در دل سنگ
بشکست ساخکی ز پروانه
ز غباری که، هست با نیرنگ
گیج ومات است سروهای خموش
نرود ریشه ای به ساحل ننگ
من بنالم چو ناله شبنم
وقت خشکیدنش به خشکی سنگ
دیدگان را به سوی شهر قشنگ
می دوانم که، نشکفد آن ننگ
گشته باریک همچو کوچه تنگ
در گذشته تمامی مردم
در کنار گلای رنگارنگ
می نشستند وشاد می گفتند
خنده ازدل به لب به یک آهنگ
حال هر کس کناره می جوید
بهر راز و نیاز از دل تنگ
هیچکس همنشین نمی خواهد
تا بگوید ز راز دل یک رنگ
همه با هم غریب و تناهیند
روز وشب با لگام خود درجنگ
به کجا جهان رسد دادی
که، خدا باورش شود این چنگ
گر کسی باوری به دل دارد
در تماشای روح در دل سنگ
بشکست ساخکی ز پروانه
ز غباری که، هست با نیرنگ
گیج ومات است سروهای خموش
نرود ریشه ای به ساحل ننگ
من بنالم چو ناله شبنم
وقت خشکیدنش به خشکی سنگ
دیدگان را به سوی شهر قشنگ
می دوانم که، نشکفد آن ننگ
اسکنبیل

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen