امشب به سوی آسمان
پر می کشم تا بی کران
از این کران تا آن کران
گردش به خانه زمان
از دور پیدا ونهان
تک خانه ای درکهکشان
دیدم ولی بی دیده بان
رفتم به سویش پادوان
گیرم سراغ جان جان
زنگی در خانه نبود
رنگی چو ویرانه نبود
کردم صدا تا بشنود
هیچ کس در آن خانه نبود
اما صدایم را شنید
از سوی دیگر در کران
خندان شدم در آن زمان
از شوق دیدارش چنان
اما دلم با اشک چشم
بنوشت اینگونه سرشت
از آه و دم، آدم شدم
گشتم اسیر این و آن
خاکستری از روح من
با باد دقیانوس رفت
تا بشکند در سایه ای
این سایه های بی امان
پر می کشم تا بی کران
از این کران تا آن کران
گردش به خانه زمان
از دور پیدا ونهان
تک خانه ای درکهکشان
دیدم ولی بی دیده بان
رفتم به سویش پادوان
گیرم سراغ جان جان
زنگی در خانه نبود
رنگی چو ویرانه نبود
کردم صدا تا بشنود
هیچ کس در آن خانه نبود
اما صدایم را شنید
از سوی دیگر در کران
خندان شدم در آن زمان
از شوق دیدارش چنان
اما دلم با اشک چشم
بنوشت اینگونه سرشت
از آه و دم، آدم شدم
گشتم اسیر این و آن
خاکستری از روح من
با باد دقیانوس رفت
تا بشکند در سایه ای
این سایه های بی امان
اسکنبیل

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen