Samstag, 15. Dezember 2007

دانه ای از تک درخت افتاد
اما در مسیر باد
در گذرگاهی به باد آباد
باد آمد
دانه را همراه کرد
،همره آن کاروانی که
پر از کاه و غبار و ماسه بود
همره آن قافله
ناهمگن و ناباب
از صدای وزوز خاشاک
از غبار و ماسه پر خاک
باد شد خسته و درمانده
کاروان بی کاروان سالار
در کنار چشمه ای روشن و پر از آب
اما شور و
گاهی تلخ
در کنار خرمنی از آب
در کنار چشمه مرداب
دانه شد آبستن از این آب
از دو سو شد دانه در پر تاپ
ریشه آن دانه کم کم رفت
درعمقی به تاریکی
که، شاید
آب شیرینی بیابد
و برویاند
و ز دگر سو
برگ های کوچکی با ناز
سر در آوردند
چابک و چالاک
که، سازند ساقه و برگی
و شاید سایه ای بر خاک
و یا هم دانه دیگری
در کوچه افلاک
برای مردمی که، سال ها
از آب شور و تلخ
آن مرداب نوشیدند
باشد کامل و بی باک

اسکنبیل

Keine Kommentare: