Montag, 3. Dezember 2007

تو برای رسیدن به خدا
پله های هزارپای که، را
گام های سکوت در چرخش
پرسشی از ازل به روز ندا
تو برای رسیدن به خدا
باید اول به خود دهی پایان
خود ستایی خویش را درمان
بس گناه بزرگ و کوچک را
سرسری یا به عمد یا هرچه
کرده ای در حضور بار خدا
می روی پیش این و آن به دلداری
که، خدا را کنند برتو مجاب
من که، شرمنده خدا هستم
تو بگو بگذرد ز کل گناه
قتل کردم که، اشتباه شده
سربریدم که، اشتباه شده
نوجوان و جوان به دار زدم
هرچه کردم که، اشتباه شده
حق تخریب را به خود دادم
چاله های پر از گناهم را
من ندیدم که، اشتباه شده
حق نوباوگان ز خاموشی
گشته نابود با دو دستانم
حال بهر خدا به سوی خدا
پله پله چگونه باید رفت
گریه های شبانه و اوراد
گردش دور خانه ای که، نبود
از هزاران حساب نشمرده
دادن یک دهم و یا هر چه
بهر دلدار بی دل مرده
پله پله چگونه باید رفت
راه آن پله کان راه خدا
بشکستی و خود ندانستی
داد کشتار بی حساب و کتاب
چه کسی در کجا رسد به حساب
گر به فکر جوانه ها باید
سبز گردد ز شاخه ای شاید
بارش اشک آسمان باید
که، بر آید هرآنچه می باید
یا برای رسیدن به خدا
روز نوباوگان چگونه می زاید
آسمان را به نور بشوی، تا نشنید به کبریای خدا
دست های نیامده به جهان
سوی آن آسمان پر دالان
خود سری های ما به سرآید

اسکنبیل

Keine Kommentare: