Montag, 10. Dezember 2007

شب را به نام میهن
وآن تاریخ کهن
تا به سحر زمزمه
عشق ما و من
صبح سحر در سلول را زدند
با نام مهدی رحیمی
نادر جهانبانی صدازدند
سربازهای جان بر کف میهن
برپا
.
.
.

از ترس روزگار
چند تا نقابدار
وارد سلول ما شدند
شیطان صفت
با لگد و چوب
بر سر و صورت ما زدند
از خون گونه های دو سرباز
گلگون شده است کف سلول
جایی که، پا زدند
ما را کشان کشان
با تن مجروح و خون ز چشم
دیوانه وار
بردند سوی دیوار
دیواری از بتن
ایستاده در آغوش مرگ
بر چوبه های مرگ
نشاندند
چند تا نقابدار
از ترس روزگار
اسلحه بر دست و نیم خیز
از چند قدم جلوتر
نشانه و ... تک تیر را زدند
رگبار تیرها
بر سرر و صورت خونین ما
شد بارشی ز خون
فواره ها رو به آسمان
خون دو سرباز
در تنگ کهکشان
شد آن شفق چون سرخی فلق
رنگین کمان
پرچم ایران

اسکنبیل

Keine Kommentare: