شب را به نام میهن
وآن تاریخ کهن
تا به سحر زمزمه
عشق ما و من
صبح سحر در سلول را زدند
با نام مهدی رحیمی
نادر جهانبانی صدازدند
سربازهای جان بر کف میهن
برپا
.
.
.
از ترس روزگار
چند تا نقابدار
وارد سلول ما شدند
شیطان صفت
با لگد و چوب
بر سر و صورت ما زدند
از خون گونه های دو سرباز
گلگون شده است کف سلول
جایی که، پا زدند
ما را کشان کشان
با تن مجروح و خون ز چشم
دیوانه وار
وآن تاریخ کهن
تا به سحر زمزمه
عشق ما و من
صبح سحر در سلول را زدند
با نام مهدی رحیمی
نادر جهانبانی صدازدند
سربازهای جان بر کف میهن
برپا
.
.
.
از ترس روزگار
چند تا نقابدار
وارد سلول ما شدند
شیطان صفت
با لگد و چوب
بر سر و صورت ما زدند
از خون گونه های دو سرباز
گلگون شده است کف سلول
جایی که، پا زدند
ما را کشان کشان
با تن مجروح و خون ز چشم
دیوانه وار
بردند سوی دیوار
دیواری از بتن
ایستاده در آغوش مرگ
بر چوبه های مرگ
نشاندند
چند تا نقابدار
از ترس روزگار
اسلحه بر دست و نیم خیز
از چند قدم جلوتر
نشانه و ... تک تیر را زدند
رگبار تیرها
بر سرر و صورت خونین ما
شد بارشی ز خون
فواره ها رو به آسمان
خون دو سرباز
در تنگ کهکشان
شد آن شفق چون سرخی فلق
رنگین کمان
پرچم ایران
دیواری از بتن
ایستاده در آغوش مرگ
بر چوبه های مرگ
نشاندند
چند تا نقابدار
از ترس روزگار
اسلحه بر دست و نیم خیز
از چند قدم جلوتر
نشانه و ... تک تیر را زدند
رگبار تیرها
بر سرر و صورت خونین ما
شد بارشی ز خون
فواره ها رو به آسمان
خون دو سرباز
در تنگ کهکشان
شد آن شفق چون سرخی فلق
رنگین کمان
پرچم ایران
اسکنبیل

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen