Samstag, 26. April 2008

آن شرابی را که، دُرد است از سراب
در میان راه می نوشتم شراب
بر عصای عمر خود بنشسته ام
تا بپیمایم رهی در آفتاب
این نفس دنباله سودای توست
این قدم ها رهروی دیبای توست
در بلندای هزاران اخترم
با تو بودن بهتر از هر گوهرم
در کنار کوی تو افتاده ام
دستگیری کن که، بس درمانده ام
دست در دستم بنه تا خود شوم
گر نباشی از خدا بی خود شوم
مایه ما از ازل یک کاسه شد
سایه ی ما تا ابد یکدانه شد



اسکنبیل

Keine Kommentare: