Montag, 21. April 2008

من از درون چاه
فریاد می زنم
دردی به دست مردگان سیه چاله ها
با بی هویتی مرگ
باید شود دوا
ماران زهردار
از کاروان غم
طلب خیر می کنند
،درماندگان
که، غوطه ور شوکران شدند
با نیش عقرب و افعی
بی هوش تر ز اسکلت چندهزارها
سیر می کنند
گرچه صدای من
به دَلو پر از آب می رسد
آغشته آب را
هم مرز باوران
سر می کشند با لب تشنه
اما
کسی نمی شنود
فریاد چاه را



اسکنبیل

Keine Kommentare: