Sonntag, 6. April 2008

آب را خیره نگاهی کردم
که، در او روی نگارم ببینم
موج می زد نگه ام در دل آب
که، ببوسد قدم پای مراد
همسفر آمده از کوی نشان
که، ز پیوند زند حاصل خواب
چشمه ی چشمک من اشک نگاه
دیدمش در دل پیمانه ی ناب
حسرتی را که، به پروازم بود
به امیدش تو رساندی نایاب
نگه ی خیره ی من کوی توشد
گشته آرامش من بوی شراب
تو شرابی که، بهار مستی
آمده بوی تو از آن می ناب
من اگر در نگه ات خیره شدم
!زندگی را ز تو خواهم، ... دریاب




اسکنبیل

Keine Kommentare: