Dienstag, 6. Mai 2008

در بیشه زار
گشته شکار
با زبان
وزقی بیکار
بال های شکسته ی پروانه ی بیمار
پروانه خستگی راه عشق داشت
جفتش به شعله شمعی ز عاشقان
هنگام عاشقی
آتش گرفته بود
وزق بی پروا
وزق بی دانش
وزق ناعاشق
کرده خود را هم رنگ
در میان صد رنگ
زده صد ضربه به پروانه عشق
تکیه داده برنی
شکمی داده ورم
که، خورد یک عالم
چشمش افتاده برون
که، ببیند همه را در کانون
ضربه هایی به سر پروانه
زده از روی جنون
دیوانه
دست و پایش بشکست
سینه اش خرد و خمیر
در کنار برکه
روی آبی تاریک
اوفتاد وخندید
از ته دل نالید
جفت من سوخته است
سرنوشت این گونه است


اسکنبیل

Keine Kommentare: